هنر خوشنویسی، ادبیات و تاریخ ایران و مقالات سیاسی

حکایت دل و جان از خواجه عبدالله انصاری

 حکایت دل و جان




         خواجه عبدالله ‌انصاری میگوید: روز ازل میان جان و دل قصه‌ای برفت که نه آدم وحوا بود نه آب و گل. حق حاضر بود، حقیقت  حاصل، دل پرسید، جان پاسخ داد. دل را واسطه در میان بود ولی جان را خبر عیان بود. دل هزاران مسئله ‌از هر جا و هرچیز پرسید و جان همه را پاسخ داد. در یک سو نه دل از خبر سیر شد و نه جان از پاسخ. هرچه دل از خبر پرسید جان از عیان گفت تا دل با عیان بازگشت و خبر را فرا آب داد!
-         دل از جان پرسید: وفا چیست؟ گفت: عهد دوستی را درمان بستن! پرسید فنا و بقا چیست؟ گفت: فنا از خودی خود برستن و بقا به حق پیوستن.
-         پرسید: بیگانه و مزدور آشنا کیست؟ گفت؟ بیگانه‌ آنکه رانده شده و مزدور آنکه در راه مانده شد و آشنا آنکه خوانده شده؛
دل از جان پرسید: کس به خود به ‌این روز رسید؟ جان گفت: از حق پرسیدم فرمود: یافت من به عنایت است و پنداشتن که به خود میتوان به من رسیدن جنایت است.                                                                                        
اشتراک:

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

پربیننده‌ترین مطالب

Featured Post

۲مرداد ۱۳۷۹ درگذشت احمد شاملو شاعر شاعران خورشید درخشان آسمان ادب ایران

  احمد شاملو ( ۲۱ آذر ۱۳۰۴ – ۲ مرداد ۱۳۷۹) متخلص به الف. بامداد و الف. صبح، شاعر، فیلم‌ساز، روزنامه‌نگار، پژوهشگر، مترجم، فرهنگ‌نویس و از ...

Advertisement

Main Ad

جدیدترین مطالب