ایمان به معاد از اصول جهانبینی و انسان شناسی توحیدی است. اصول خدشه ناپذیری که هر انسان موحدی در پذیرش آن ناگزیر است که از برترین ویژگیهای آن پاسخگو بودن نسبت به مسئولیتهای انسانی اوست.
در دیدگاه توحیدی؛ انسان به واسطه ی عنصر آگاهی و شناخت در قبال مسؤلیت های فردی و اجتماعی خود پاسخگو است. اگر خلقت و آفرینش انسان را هدفمند و جهت دار بدانیم پس ناگزیر باید پذیرفت که کردار و عملکردهای انسان؛ یله و بی منظور نیست. چون از اراده و آگاهی او نشأت می گیرد. وقتی صحبت از آگاهی و شناخت می شود؛ دقیقا همان وجه ممیزه بنی نوع انسان با فرشتگان است که یکی را خلیفه و جانشین خدا روی زمین میگرداند و دیگری را به تمکین در مقابل خلقت بشر وادار میکند. پس سؤال پایه ای و اساسی این است که پاسخگویی به چه چیزی؟ این انسان که در بارگاه خدایی چنین ارج و قربی دارد؛ پس در مقابل چه داده و یا نعمتی پاسخگو است؟ این چه مسئولیتی است که خدا انسان را به واسطه ی عنصر آگاهی وی را مکلف کرده و در روز بازپسین وی را مؤاخذه خواهد کرد؟در قران در آیات مختلف از کلماتی مانند میثاق و عهد یاد شده است. ...إِنَّ
الْعهد كَان مَسؤولاً در روز بازپسین از
عهد و پیمانها سؤال خواهید شد ؛ ...وَلاَ
تَشْتَرُواْ بِعهد اللّهِ عهدها و سوگندهای
خدایی را نفروشید... منظور چیست؟
میثاق ها و پیمان های خدایی همان تعهداتی هستند که خدا
بر دوش بنی نوع انسان قرار داده و وی را بر فرشتگان و ملائک برتری داده است. خدا
در قران به فرشتگان می فرماید که من در آفرینش انسان چیزی میدانم که شما نمیدانید!
در خلقت این انسان من چیزی قرار داده ام که در سرشت و طینت شما نیست! خدا در سرشت
انسانی چه چیزی را نهفته داشت که حتی مقربان درگاه او؛ از فهم آن ناتوان بودند که
:
آسمان بار امانت نتواست کشید قرعه
فال به نام من دیوانه زدند
بار سنگینی که حتی آسمان وکوه های با عظمت هم
نتوانستند آنرا بدوش بکشند و النهایه قرعه
به نام انسان زمینی زده شد.
خدا فرشتگان را اینگونه مجاب میکند که: وعلّمَ
آدم الأَسماء كُلَّها. میگوید من به آدم اسماء و نشانها را یاد دادم. در
نهاد این پدیده؛ من قدرت تشخیص و فهم را به ودیعه گذاشتم. من به او آموختم که جهان
پیرامون خود را بشناسد. من به او آموختم که از دنیای نافهمی و جهل و جهالت از
دنیای بهیمی و مادون آگاهی چگونه خود را به دنیای آگاهی برساند. قدرت شناخت را به ودیعه
گذاشتم. تکاپویی مستمر از تاریکی به روشنایی؛ مسیری طولانی از جهل و خرافه و
نادانی تا آگاهی؛ پروازی شگفت انگیز از انسان بودن تا خداگونه گی. رسد آدمی
به جایی که به جز خدا نبیند.گویی که
تعهد سنگین و بزرگی را بر دوش او نهاده است که حتی فرشتگان را هم به سجده
وا داشته است. این همان ظرفیت خداگونگی انسان است که در طینت فرشتگان قرار نداده
است.
پس شناخت و آگاهی
یکی از این میثاقهای خدایی است و از این روست که انسان آگاه و مسؤل در روز
بازپسین از آن بازخواست خواهد شد. ناگفته پیدا است که هر چقدر شناخت و آگاهی انسانی
بیشتر و عمیق تر باشد تعهد و مسؤلیت وی نیز سنگین تر خواهد بود. هر چقدر دامنه ی
آگاهی از حیطه ی فردی به گستره ی اجتماعی کشیده شود طبعا مسؤلیت آن نیز سنگین تر
خواهد بود. انجام و یا عدم انجام آن تبعات
بزرگی خواهد داشت. از سویی می تواند فرد و جامعه را به رشد و اعتلاء سوق دهد و از
سوی دیگر می تواند فرد و جامعه را در صورت پشت پا زدن به این مسؤلیت به نیستی و
پوچی بکشاند.
زبان و قلم اندام
به فعلیت رساندن این شناخت و این آگاهی است.
در عظمت و شگفتی این نعمت نیز همین
بس که خدا هم بر انسان منت نهاده و هم
بدان سوگند میخورد...خلق الانسان علمه البيان ... در
آیه ی دیگر میفرماید: ...علم بالقلم
علم الانسان ما لم يعلم . قلم را به انسان آموختم. به انسان چیزی را که نمیدانست آموختم.
البته روشن است که منظور از قلم؛ جسم قلم
نیست. بلکه صاحب قلم و نگارنده است. آن شعور و احساسی است که افکار و اندیشه
ی صاحب قلم به واسطه ی قلم امکان بروز
پیدا میکند. پس می بینیم که جايگاه و نقش قلم در انسان شناسی توحیدی به همان میزان مسؤلیت انسان آگاه دارای میثاق و تعهد است. از شناخت و آگاهی
اولیه تا زبان و کلام و بعد هم قلم و سوگند به قلم و بعد هم به ترشح قلم که می
نگارد...
گفتیم هر چه این آگاهی و شناخت
عمیق تر باشد تعهد و مسؤلیت آن؛ بزرگتر و اجتماعی تر است. هر چه پهنه ی قلم از
دنیای احساسات و عواطف فردی فراتر میرود و واردحیطه و میدان اجتماعی میشود بار آن سنگین تر میگردد.
لابد که تعهد بسیار سنگینی باید بوده باشد که آسمان بار آن را نتوانست تحمل کند و
فرشتگان به آن سجده کردند.
قلم؛ داستان ناگفته هاست از گذشته
های دور؛ قلم داستان رازهای نهفته ها در دل انسان هاست. اسرار پنهان تاریخ. قلم
بیان احساسات و عواطف است. قلم دریچهی جهل و نادانی به دنیای آگاهی است. بازتاب
بیرونی فهم و ادراک افراد است. زنده میکند
و احیا میکند. بیان واقعیتهای پنهان جامعه؛ دردهای در سینه مانده و شاید فریادهای
در گلو مانده است. شگفتا از ارزش و جایگاه قلم. ارزشی به درازای تاریخ بشر. جایگاه
بالا بلندی که میتوان با آن رقم مهر بر لوح دل نگاشت میتوان با آن تخم کینه بر
دلها نهاد. میتوان با آن شوراند میتوان با آن به خاک مذلت نشاند. میتوان...
ن و القلم و ما یسطرون...
شگفتا: چه تقدس و چه زیبایی! چه
عظمت و شکوهی!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر