هنر خوشنویسی، ادبیات و تاریخ ایران و مقالات سیاسی

نامه‌های دکتر مصدق از احمدآباد ( زندان ثانوی )


 «اکنون در حدود ده سال است که از این قلعه نتوانسته‌ام خارج شوم و از روی حقیقت از این زندگی سیر شده‌ام. باری یقین دارم که به شما هم بد گذشته است ولی چون محبوس نبوده‌اید و کسی مانع ملاقات شما نبوده و از این بابت آزاد بوده‌اید، با زندگی بنده که در یک اتاق زندگی می‌کنم و گاه می‌شود که در روز چند کلمه هم صحبت نمی‌کنم بسیار فرق دارد. این است وضع زندگی اشخاصی که یک عقیده‌ای دارند و تسلیم هوا و هوس دیگران نمی‌شوند.»این را هشتم شهریور ۱۳۴۴ نوشت، در پاسخ به نامه مریم فیروز، دختر دائی‌اش و از اعضای حزب توده ایران. ۶ سال قبل بود که به پسرش، احمد شکوه کرد «شما نمی‌دانید از تنهایی و حرف نزدن با کسی چقدر به من بد می‌گذرد.» (۲۳ بهمن ۱۳۳۸) نامه‌هایی که از قلعه بدر آمد حکایت پیر در حصری بود که آنجا را «زندان ثانوی» می‌نامید: «کماکان در این زندان ثانوی بسر می‌برم. با کسی حق ملاقات ندارم و از این محوطه قلعه نمی‌توانم پای به خارج گذارم و بر این طریق می‌گذرانم تا ببینم چه وقت خداوند به این زندگی خاتمه می‌دهد.» (نامه به سلطنت فاطمی خواهر دکتر فاطمی، اول فروردین ۱۳۴۰) و آن زمان دو سالی می‌شد که غیر از فرزندان با کس دیگری نمی‌توانست ملاقات کند و حتی از قلعه هم بدون اسکورت حق خروج نداشت. روز ۲۵ مهر ۱۳۴۰ برای سعید فاطمی نوشت: «از این قلعه نمی‌توانم خارج شوم و با کمتر کسی مکاتبه می‌کنم، برای اینکه دفعه دیگری دچار تعقیب و محاکمه نشوم. اکنون متجاوز از ۵۰ نفر سرباز و گروهبان اطراف بنده هستند که اجازه نمی‌دهند با کسی ملاقات کنم غیر از فرزندانم، خواهانم هر چه زودتر از این زندگی رقت‌بار خلاص شوم.» روز عید سال ۴۱ آرزویش همین بود: «روزی نیست که از خدا مرگ نخواهم، آن هم چون مقدر نیست به سراغم نمی‌آید و مرا در این زندان ثانوی واله و حیران گذاشته است.» در ۱۰ تیرماه ۱۳۴۳ در نامه به پسرش احمد نوشت که سرهنگ مولوی آمده عمارت و حتی در اتاق خوابش هم نظر کرده و او به آنان گفته «اگر از هموطنانم کاغذی برسد نمی‌توانم آن را بلاجواب گذارم و برای جلوگیری از این کار سه راه بیشتر نیست:

۱- شرحی رسما به من مرقوم فرمائید که راجع به سیاست با کسی مکاتبه نکنم.

۲- یک دادگاهی مثل دادگاه سال ۱۳۳۲ دعوت فرمائید و تشکیل دهید که مرا محکوم کنند و این کار سبب شود که دیگر چیزی ننویسم.

۳- به مأمورین که در احمدآباد گمارده‌اید دستور دهید دست‌های مرا دست‌بند بزنند و هر وقت قضاء حاجتی دارم باز کنند و باز دو مرتبه دست‌بند بزنند تا قدرت نوشتن نامه را از من سلب کنند. من که حاضرم با یک نوشته  رسمی این حقی را که قانون در دنیا به هر فردی داده از خود سلب کنم شما چرا مضایقه می‌کنید و می‌خواهید به حرف بگذرانید. غیر از این هر عملی بشود موجب آسودگی من است، چون از این زندگی رقت‌بار که دیگر تاب و تحمل آن را ندارم خلاص می‌شوم.»

اما پیر محصور قلعه تا روزهای آخر نامه نوشت و از احوالاتش گفت، حتی چند روزی پیش از فوت و وقتی در بیمارستان نجمیه بستری شد و در تهران به خانه پسرش غلامحسین می‌رفت که سال‌ها بعد در شرح بیماری پدرش گفت: «دو ماه به فوتش که بود یک ورم سینوزیت که من اجازه گرفتم طبیب برایش بردم آنجا دید و یک بایوبسی (تیکه‌برداری) کردند و آوردند تهران، تهران منزل من بود... سابقه زخم معده هم داشت و تب هم داشت... یک‌دفعه این قرص‌های مسکن این زخم معده‌اش را شروع کرد خون قی کرد... خونریزی کرد و بردیم بیمارستان و یک ترانسفیوژن خون کردند. دیگر نشد این‌ها تا بعد سه چهار روز بعد مرد. روز ۱۴ اسفند مرد.» تنها خبری کوتاه در مطبوعات حکایت از تحقق آرزوی چند ساله پیر قلعه می‌کرد: «به قرار اطلاع آقای دکتر محمد مصدق نخست‌وزیر اسبق روز یکشنبه گذشته در سن ۸۷ سالگی بدرود حیات گفتند. آقای دکتر غلامحسین مصدق که پزشک معالج پدر خود بودند درباره علت فوت گفتند ایشان از چندی قبل به علت ابتلا به بیماری سرطان فک تحت درمان بودند و دو بار تحت عمل جراحی قرار گرفتند، ولی این معالجات ثمری نبخشید و حال ایشان از روز چهارشنبه گذشته رو به وخامت نهاد تا اینکه صبح روز یکشنبه در بیمارستان نجمیه زندگی را بدرود گفت. ما مصیبت وارده را به همه بازماندگان بخصوص فرزندان آن مرحوم تسلیت می‌گوییم.» (مجله خواندنیها، سه‌شنبه ۱۶ اسفند ۱۳۴۵) همین چند خط خبر سهم محمد مصدق بود از اخبار رسمی؛ رهبر ملی شدن صنعت نفت و نخست‌وزیر ۲۸ ماهه ایران که با کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ برکنار و سپس محاکمه و زندانی و دست آخر به احمدآباد تبعید شد، تبعیدگاهی که گرچه آرام و قرار از مصدق برده بود اما آرامگاه موقت (و تا امروز ماندگار) وی شد. 

 (نامه‌های دکتر مصدق، محمد ترکمان، نشر هزاران، چاپ اول ۱۳۷۴)

اشتراک:

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

پربیننده‌ترین مطالب

Featured Post

۲مرداد ۱۳۷۹ درگذشت احمد شاملو شاعر شاعران خورشید درخشان آسمان ادب ایران

  احمد شاملو ( ۲۱ آذر ۱۳۰۴ – ۲ مرداد ۱۳۷۹) متخلص به الف. بامداد و الف. صبح، شاعر، فیلم‌ساز، روزنامه‌نگار، پژوهشگر، مترجم، فرهنگ‌نویس و از ...

Advertisement

Main Ad

جدیدترین مطالب