هنر خوشنویسی، ادبیات و تاریخ ایران و مقالات سیاسی

چند حکایت از شیخ ابوسعید ابی الخیر


 ابوسعيد ابوالخير (تولّد: اول محرّم ۳۵۷هجري= ۷دسامبر ۹۶۷ميلادي)  از نخستين چهره‌هاي برجستهٌ عرفان ايراني است.
  
ـ «روزي ابوسعيد با جمع جايي مي‌شد. به در كليسا رسيد. اتفاق را (= اتفاقاً) روز يكشنبه بود و ترسايان (=مسيحيان)، جمله (=همگي) در كليسا جمع بودند… جماعتي گفتند: اي شيخ! ايشان را ترا مي‌بايد كه ببينند، شيخ، حالي پاي بگردانيد. چون شيخ در رفت (=واردشد) و جمع در خدمت شيخ دررفتند، همة ترسايان پيش شيخ بازآمدند و خدمت كردند. چون شيخ و جمع بنشستند ترسايان به حرمت پيش شيخ بايستادند و بسيار بگريستند و حالتها پديد آمد… همهٌ جمع را حالتها پديدآمد. چون به جاي خويش بازآمدند، شيخ برخاست و بيرون آمد. يكي گفت: اگر شيخ اشارت كردي همه زُنّار (=رشته‌يي كه مسيحيان به كمر خود ميبستند) باز كردندي(= از مسيحيت دست ميكشيدند و مسلمان ميشدند)شيخ گفت: ماشان درنبسته بوديم تا بازگشاييم». 

ابوسعيد، پس از بازگشت از سرخس به ميهنه، شبها، پنهان از نگاه پدر و مادر،  در رباطِ كهنه، در بيرون ميهنه و بر سر راه ابيورد قرار داشت، شبها، رياضت ميكشيد، يك شب پدرش، پنهاني، در پيِ او رفت تا ببيند به كجا مي رود:  «در مسجدخانهيي شد كه در آن رباط بود و در فرازكشيد (=بست) و چوبي فراپسِ (=پشت) در نهاد و من به روزنِ آن خانه مراقبتِ احوال او مي كردم. او فراز شد و در گوشهٌ آن مسجد چوبي نهاده بود و رَسَني (=طنابي) در وي بسته. آن چوب برگرفت و در گوشة آن مسجد چاهي بود. به سرِ آن چاه شد و آن رسن در پاي خود بست و آن چوب كه رسن در وي بسته بود، به سر آن چاه فراز نهاد و خويشتن را از آن چاه بياويخت سرزير، و قرآن ابتدا كرد ومن گوش مي داشتم. سحرگاه را قرآن ختم كرده بود. چون قرآن به آخر رسانيد، خويشتن از آن چاه بركشيد. و چوب هم بر آن قرار بنهاد و درِ خانه بازكرد و بيرون آمد» (اسرارالتوحيد،  دكتر شفيعي، جلد اول، ص۳۱).  

 ـ «هم در آن وقت كه شيخ (ابوسعيد) به نيشابور بود، روزي به گورستان حيره ميرفت. چون بر‌سرخاك مشايخ رسيد، جمعي را ديد آن‌جا كه خَمر (=شراب)  مي‌خوردند و چيزي مي‌زدند. صوفيان در اضطراب آمدند، خواستند كه ايشان را اِحتساب (=نهي كردن از اعمالي كه ‌در شرع ممنوع است) كنند و برنجانند. شيخ مانع شد. ‌چون نزديك ايشان رسيد، گفت: خداوند چنان‌كه در اين جهان خوشدل مي‌باشيد در آن جهان نيز خوشدلتان داراد! جماعت برخاستند و جمله(=همگي)، در‌پاي شيخ افتادند و خَمر‌ها بريختند و سازها بشكستند و از يك نظرِ شيخ از نيكمردان شدند» (اسرارالتوحيد، دكترصفا، ص۲۵۰).

  «شيخ را پرسيدند كه مردان او در مسجد باشند؟ گـفت: در خرابات هم باشند» (اسرارالتوحيد).

ـ «به عدد هر ذرّاتي از موجودات راهي است به حق، امّا، هيچ راه نزديكتر و بهتر و سبكتر از آن نيست كه راحتي به كسي رسد. و ما بدين راه رفتيم و همه را بدين، وصيّت مي كنيم» (اسرارالتوحيد، دكتر صفا).

پرسيدند: «خدا چرا خلايق را آفريد؟» گفت: «رحمتش بسيار بود گناهكارش مي‌بايست».


اشتراک:

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

پربیننده‌ترین مطالب

Featured Post

۲مرداد ۱۳۷۹ درگذشت احمد شاملو شاعر شاعران خورشید درخشان آسمان ادب ایران

  احمد شاملو ( ۲۱ آذر ۱۳۰۴ – ۲ مرداد ۱۳۷۹) متخلص به الف. بامداد و الف. صبح، شاعر، فیلم‌ساز، روزنامه‌نگار، پژوهشگر، مترجم، فرهنگ‌نویس و از ...

Advertisement

Main Ad

جدیدترین مطالب