پرسیدم صبح کسی شرفیاب شده است؟ گفتن خیر! از خواب که بیدار
شده عصبانی و متغیر بودهاند!
پرسیدم تلفونی به شاه عرض شده است؟ گفتند خیر! تعجب کردم پیش خود گفتم که موضوع تغیر شاه چیست؟ و چرا اینطور شده است. به هر حال چون شاه
هیچوقت اسرار خود را از من پنهان و مخفی نمیداشت، تصمیم گرفتم که وارد اتاق شده
علت را جویا شوم. بلافاصله وارد اتاق شدم و تعظیم کردم. شاه ابدا توجهی به من نفرمود
و همین طور یک نقطه از فرش اتاق را در مد نظر گرفته بدان خیره مینگریست و دائم
سیگار میکشید به طوریکه در حدود نیم ساعت من همچنان در حضور ایستاده و شاه مشغول
کشیدن سیگار بود.
چون از قیافهی آرام و ملایم و چشمان نافذ شاه که تا
آنروز چنین حالتی را در او مشاهده نکرده بودم کاملا پیدا بود که وضع دیگرگون و شاه
فوقالعاده عصبانی میباشد. ناچار طاقت نیاورده پرده سکوت و بهتآسای اتاق را با
صدای خود پاره کرده عرض کردم: قربان چه شده؟ چرا اینطور متغیر هستید؟ اگر واقعهای
اتفاق افتاده بفرمائید ببینم چه بوده!؟
شاه ابدا جواب ندادند و همچنان به افکار خود مشغول بود
و چند دقیقه هم بدین منوال گذشت و ابدا توجهی به من نفرمود. بالاخره عرض کردم:
قربان آخر چه شده بفرمایید شاید راه چاره و علاجی پیدا شود؟ لبهای شاه به هم خورد
و با نهایت تغیر گفت: حسن جون! ( منظور محمد حسن میرزای ولیعهد میباشد) را با
تلفون احضار کردم اگر بیاید با این عصا سر و کلهی او را خرد خواهم کرد. عرض کردم
مگر چه کرده است؟
شاه اظهار کرد دیگر چه میخواستی بکند؟ و چه انتظار
داشتی بشود؟ دیگر برای ما آبرو میماند! مردم در شهر چه میگویند؟ مفتضح شدیم،
آبروی خانواده ما بر باد رفت! عرض کردم مگر ولیعهد چه کرده است؟
شاه جواب داد برای من خبر آوردهاند که دیشب حسن جون
موقعی که از کاخ گلستان به سلطنتآباد میرفته پیشخدمتهای او یک ویلون در بغچهای پیچیده جلوی اتومبیل او گذاشتهاند.
امروز تمام شهر و بازار پر خواهد شد ک ولیعهد من ویلون با خود برده و به عیاشی پرداخته
است! دیگر برای ما آبرو میماند! مردم با این حرکات چه میگویند؟؟!!
شخص راوی حکایت میگوید: پیش خود گفتم که اگر واقعاً هم
این خبر راست باشد ولیعهد اینقدرها گناه بزرگی نکرده که مستحق تنبیه باشد و اگر
شاه او را تنبیه نماید بدتر خواهد شد و مردم همه مطلع میشوند که بین شاه و ولیعهد
نزاعی رخ داده است.
بنابر این به شاه عرض کردم قربان شاید این خبر دروغ
باشد. گمان نمیکنم که والاحضرت اقدس چنین کاری کرده باشد.
شاه جواب داد خیر من مطمئن هستم که این اتفاق افتاده
است و آن کسی که این گزارش را داده به صحت قول او اعتماد و اطمینان دارم. عرض کردم
اجازه بدهید اولا تلفون بشود که والاحضرت تشریف نیاورند تا بنده در اطراف این
موضوع تحقیقاتی بنمایم بعد بعرض برسانم و آنگهی آمدن ولیعهد با این حالت عصبانیت
اعلیحضرت همایونی ممکن است خوب نباشد. زیرا ولیعهد تازه از آذربایجان آمده و اگر
تنبیه شود خبر آن در تمام شهر نشر میشود و بیشتر اسباب آبروریزی خواهد بود. بالاخره
شاه را اقناع کردم و گفت خیلی خوب تلفون کنید ولیعهد نیاید. ولی فورا بروید بسلطنت
آباد و تحقیق کنید که آیا چنین حرکتی کرده است یا نه؟ من از خدمت شاه مرخص شدم و فوران
سوار اتومبیل شده به سلطنت آباد رفتم. ...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر