سه سال پیش، با دو رفیق شفیق، به گليرد، زادگاه آیت الله طالقانی رفتیم. یکی از ما سه نفر، کتابی درباره آیت الله طالقانی نوشته بود و برای تحقیق بیشتر درباه ایشان، قصد داشت با مردم روستا و اهالی طالقان گفتوگو کند. محبوبیت آیت الله طالقانی در این منطقه، شگفتانگیز است. بیشتر مردم هم از آرای سیاسی آیت الله طالقانی خبر نداشتند. بیشتر مجذوب رفتار و اخلاق آن بزرگمرد بودند. از میان گفتوگوها و دیدهها و شنیدههای مردم طالقان، چند خاطره نقل میشود. از جمله:
۱: از چندین نفر شنیدیم که وقتی
آیت الله طالقانی به ما میرسید، فقط درباره کار و بار ما گفتوگو میشد. مثلا با
چوپان درباره گاو و گوسفند و دامداری حرف میزد و با کشاورز درباره کشاورزی و با معلم درباره
درس و کتاب و دانشآموزان. کسی به یاد نداشت که آیت الله طالقانی، مردم را برای شنیدن
سخنانش گرد خود جمع کرده باشد و چیزهایی بگوید که ربطی به زندگی روزمره مردم
نداشته باشد.
(زمستانهای طالقان، بسیار سرد و طولانی
است. ما در نیمه بهار به طالقان رفتیم و در همان ایام، آب چشمهای که آیت الله
طالقانی از آن وضو میگرفت، فوق العاده سرد بود)
۳: پیران روستا میگفتند: روزی
آیت الله طالقانی را دیدیم که با عدهای از مردم به سمت کوه مقابل روستا میروند.
بالای کوه، مزار يكی از اجداد ايشان بود. آیت الله طالقانی وقتی به مزار رسيد، با
کلنگی که با خود آورده بود، شروع كرد به خراب کردن دیوارکهایی که مردم با خشت،
دور قبر ایشان ساخته بودند. ظهر هم در مسجد محل سخنرانی کرد و گفت: دیدم کار مردم
شده است نذر و نیاز به مزار سیدآقا. او هم انسانی بود مانند شما. گیرم علم و تقوای
بیشتری داشت. ولی اینها باعث نمیشود که شما برای هر مشکلی بروید آنجا و نخ و
پارچه گره بزنید!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر