هنر خوشنویسی، ادبیات و تاریخ ایران و مقالات سیاسی

در جستجوی دکتر حسین فاطمی به نقل از علامه دهخدا


 بعد از کودتای ضد ملی بیست و هشت مرداد دکتر فاطمی به طور مخفی می‌زیست. برای یافتن وی کوشش‌های مأمورین امنیتی شب و روز و در هر کجا که احتمال یافتن او می‌رفت یک لحظه متوقف نمی‌شد. در این جریان پدر عیال او را دستگیر کردند و بارها عیالش را مورد پرس و جو قرار دادند  وچون به نتیجه نرسیدند به محل نزدیکان و سپس سرا افرادی رفتند که آن را به نقل از مرحوم دهخدا که در خاطراتش به این موضوع اشاره می‌کند می‌شنویم.

« هنگامی که حکومت ملی مرحوم دکتر مصدق را با کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ شمسی برانداختند وزیران آن دولت را نیز چون خود رئیس دولت زندانی کردند. از میانه، وزیر خارجه مرحوم دکتر فاطمی متواری شده بود که بعدها دستگیر و زندانی شد. در ایام تواری او مأموران همه جا در تجسس او بودند و منزل دوستان و آشنایان او و کسانی را که احتمال حمایت از او می‌دادند، می‌گشتند. از جمله گمان برده بودند که ممکن است حرمت و مقام معنوی دهخدا منزل او را مأمنی برای دکتر فاطمی ساخته باشد. لذا روزی سرهنگی با یکی دو مأمور آمد و پس از کسب اجازه بر دهخدا وارد شد و غرض خود را به ایشان در میان نهاد دهخدا نخست با آرامش تمام، خادم خانه را همراه ایشان کرد و دستور داد تمام قسمت‌های خانه را با دقت به ایشان نشان دهد تا وارسی کنند. سرهنگ همراه خادم و مأموران همه جا سر کشید. از اتاق‌های قسمت فوقانی تا زیر زمینها و یکی دو تیم حیاط طرفین در ورودی که مسکن برادر و چند خویشاوند دهخدا بود تا اتاقهای خادم و خادمه و اتاق یادداشتهای لغتنامه و چون از مخفی نبودن کسی در آن خانه مطمئن شد نزد مرحوم دهخدا برگشت و با عذرخواهی از آن بازرسی اجازه‌ی مرخصی خواست. دهخدای به ظاهر آرام اما در درون پر از خشم و نفرت به سرهنگ گفت: همه جا را خوب گشتید؟ سرهنگ گفت: بلی! دهخدا گفت: اما یک جا را نگشته‌اید؟ سرهنگ نگاهی آمیخته به تعجب و شاید با امید حصول به مقصود کرد و گفت: اما ما همه جا را دیدیم. دهخدا گفت: کتابخانه را ندیده‌اید! با من بیائید. از اتاق کار دهخدا دری به کتابخانه باز می‌شد که میزهای کار همکاران ایشان نیز آنجا نهاده شده بود. دهخدا از آن در به کتابخانه وارد شد و وسط اتاق ایستاد. سرهنگ نیز به دنبالش وارد شد و بلافاصله گفت: قربان اینجا را اول دیدیم. دهخدا قفسه‌ای را در دیوار نشان داد و گفت: آقای سرهنگ در آن قفسه را باز کنید! آنجا را گمان نمی‌کنم دیده باشید. شاید دکتر فاطمی آنجا باشد. سرهنگ با تردید در قفسه را باز کرد. اما قفسه پر از کتاب بود. گفت: اینجا چیزی نیست. دهخدا نزدیکتر آمد. کتاب قطوری را نشان داد و گفت: آن کتاب را بردارید شاید فاطمی پشت آن کتاب خزیده باشد. سرهنگ که دست خود را برای برداشتن کتاب دراز کرده بود عقب کشید. چه، تازه متوجه رفتار و سخنان پر طنز و طعن و سرزنش آلود دهخدا شده بود، خود را جمع کرد و گفت: قربان؛ اگر جسارتی شده است می‌بخشید. ما مأموریم و معذور و دهخدا با لحن عتاب آمیز گفت: بله چون مأمورید من هم می‌خواهم تا مأموریت خود را انجام دهید و لذا باید همه جا را خوب بگردید. حتی پشت کتابها را! سرهنگ دیگر توقف را جایز ندید با عذر خواهی مجدد خداحافظی کرد و با عجله رفت.\

اشتراک:

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

پربیننده‌ترین مطالب

Featured Post

۲مرداد ۱۳۷۹ درگذشت احمد شاملو شاعر شاعران خورشید درخشان آسمان ادب ایران

  احمد شاملو ( ۲۱ آذر ۱۳۰۴ – ۲ مرداد ۱۳۷۹) متخلص به الف. بامداد و الف. صبح، شاعر، فیلم‌ساز، روزنامه‌نگار، پژوهشگر، مترجم، فرهنگ‌نویس و از ...

Advertisement

Main Ad

جدیدترین مطالب