اسماعیل خویی فیلسوف و شاعر است، مفاهیم فلسفی به شعر او غنا بخشیده است. رد پای تعهد به اندیشهورزی فلسفی و از سوی دیگر دغدغه مسائل سیاسی و اجتماعی را میتوان در اشعارش به وفور دید.
شعر اسماعیل خویی همواره نگاهی به جهان
درون انسان امروزین دارد، او خود را در اشعارش واکاوی میکند و حاصل کار اشعاری نیمایی
با آمیختهای از کلاسیک و مدرن است. اسماعیل خوئی شعر را اینگونه تعریف میکند،
تعریفی که فلسفه، تعقل و احساس در آن عیان است: «شعر همانا گرهخوردگی عاطفی اندیشه
و خیال است در زبانی فشرده و آهنگین.»
اسماعیل خویی قبل از انقلاب از شاعران
مطرح بود و بعد از انقلاب نقش بسزایی در ادبیات تبعید دارد. او بیشتر در قالب نیمایی
شعر میسرود و کمتر در قالب کلاسیک. بعد از انقلاب و تبعید در «بیدرکجا»ی جهان،
غزل را به خدمت بیان مفاهیم اجتماعی-سیاسی درآورد و شعر او بیشتر از گذشته زبان
اعتراضی یافت.
دگرگونی در زبان شعر خویی تابع وقایع
تاریخی بعد از انقلاب در ایران است، مجموعهای از سرکوبها، اعدام، زندان و تبعید...
از اینرو اسماعیل خویی شعرهایش را به دو دسته تقسیم میکند: «شعرهای اسماعیل خویی
و شعرهای اسماعیل خویی خشمگین.»
اسماعیل خویی تغییر زبان شعرش را محصول یک
پروسه تاریخی میداند. او میگوید وقوع انقلاب بار دیگر تاریخ ایران را به دو پاره
تقسیم کرد، از همینرو به رنجهایی که بر او و خانوادهاش رفت اشاره میکند:
«من و خانوادهام از انقلاب به اندازه
کافی آسیب دیدهایم. به ویژه من که زندگانیم دو بخش تقسیم شده، پیش از انقلاب و پس
از انقلاب. پیش از انقلاب درگیریهای سیاسیام چندان ژرف و جانبازانه نبود، اما
بعد از انقلاب وظیفه وجدانی خودم دیدم که از دشمنان خونی جمهوری اسلامی باشم. اینچنین
است که شاعری مانند من پیش از انقلاب بیشتر شاعر بود و سرش در کتابهای فلسفی گرم
بود، بعد از انقلاب تا زمانی که خمینیسم برقرار باشد من تنها یک شاعر نیستم، یک
مبارز، یک ستیزهگر سیاسی هستم.»
به باور اسماعیل خویی، شاعر ذاتا شاعر
به دنیا خواهد آمد و محصول برساخته جهان نیست:
«امیدوارم دچار یک خودفریبی نباشم، برای
اینکه گمان میکنم یک شاعرم و در مقاله مفصلی کوشش کردم روشن کنم شاعر، مادرزاد به
جهان می آید، شاعر در جهان ساخته نمیشود. ما بینش شعری و دانش شعری داریم. بینش
شعری، مادرزاد یا میتوانید بگویید خداداد است، حافظ راحت این سخن را بیان کرده که
"قبول خاطر و لطف سخن خدادادست"، اما خب شاعری که در همان کودکی احساس میکند
به جهان طور دیگری نگاه میکند، یعنی به جهان شاعرانه نگاه میکند و پی میبرد که
شاعر است، وظیفهای نسبت به خودش پیدا میکند. از اینروست که بینش شعری مادرزادش
را به دانش شعری آذین کند.»
اسماعیل خویی چنین بیان میکند که شاعر
باید دانش شعری را پشتوانه بینش شعری قرار دهد:
«در این زمینه ما شاعرانی داشتهایم که
در جوانی بهترین شاعران نسل خود بودند، ولی در میانسالی و زمانی که رو به پیری
رفتند، از دیگران عقب ماندند. شاعری هست که بهترین شعرهایش را در ۲۰ تا ۳۰ سالگی احتمالا سروده و شاعر
دیگری داریم هر شعری که امروز سروده است از شعرهای دیروزینش بهتر و بهتر بوده. این
کاریست که دانش شعری انجام میدهد و وظیفه هر شاعری است که آن را انجام بدهد،
وگرنه به داشتههای ارجمند خودش خیانت کرده.»
این شاعر پرآوازه درباره اشعاری که بعد
از انقلاب سروده، گفته بود هراسی ندارد چنانچه اشعار سیاسی و اجتماعیاش پس از
سقوط جمهوری اسلامی از دست بروند. خویی گفته بود به اندازه کافی شعرِ [سبک] خودش،
نیمایی مدرن و امروزی و فردایی دارد که نگران فراموش شدن نیمی از آثارش نیست.
«بارها و بارها پیش آمده بگویم یکی از
دگرگونیهایی که با فرو ریختن ایران در پیش پای خمینی به وجود آمد، من را به بسیاری
چیزها مردد کرد، به همه چیز شک کردم. نمیدانم آیا آدم اصلا باید به فکر این باشد
که بعد از مرگش چه چیزی از او باقی میماند یا نمیماند؟ فرض کنید یک دیوانی از من
مانده باشد، روی جلد آن نوشته باشند حافظ شیرازی، آیا این دیوان که هر صد سال تجدید
چاپ میشود برای منی که حافظ باشم و در گورم هم دیگر نخفتهام، تمام یاخته هایم
از هم جدا شدند و بر باد رفتند، نه حافظهای دارم، نه خردی و نه اندیشهای که بتوانم
هِر را از بِر تشخیص بدهم، خُب اینکه حافظ شاعر خوبی است یا نه، برای من چه فرقی میکند؟
از اینرو به گمانم دیگر چیز مهمی را از دست نمیدهم اگر هیچ چیز از من بعد از
مرگم برجا نماند، اما این امید را دارم، امید بیهوده و بیمعناییست - البته آدمیزاد
به ویژه در گستره امید و آرزو حق دارد که اندکی خام طمع و خود فریب بماند - به همین
دلیل با خودم گاهی فکر میکنم آن آدم غربال به دستی که نیما یوشیج میفرمود بعد از
ما میآید و شعرهای مارا غربال میکند، اگر او بیاید آیا شعرهای من از غربالش همه
فرو خواهند ریخت؟ یا بعضی در غربالش باقی میمانند؟
اسماعیل خویی به این خود پرسشگری چنین
پاسخ داد:
«همان تعدادی که در غربالش باقی میماند
به گمانم برای من بیش از کافی هم باشد و در شعری هم به نام "دُن کیشوت"
گفتهام که نیمی از دریا نیز همچنان دریاست، نیمی از دریا نیز همچنان دریاست...»
تاکنون بیش از ۷۵ دفتر شعر از اسماعیل خویی منتشر شده است که ۴۰ دفتر از این تعداد مجموعه اشعاری است که از سال ۱۳۹۰ خورشیدی در بیدرکجای لندن تاکنون سروده شده است.
اسماعلی خویی به زبان انگلیسی نیز تسلط
کامل داشت و سه مجموعه شعر به انگلیسی نیز از او منتشر شده است. نخستین مجموعه
شعرهای انگلیسی او به نام Voice of Exile سال سال ۲۰۲۰ منتشر شد.
شعرهای اسماعیل خویی تا کنون به زبانهای
مختلف از جمله انگلیسی، روسی، فرانسه، آلمانی، هندی، اوکراینی ترجمه شده است.
وقتی اسماعیل خویی برای شجریان میسراید
دریغا فرصت دیدن سرنگونی حکومت جهل و
تعصب را پیدا نکرد. روحش شاد وخاطره و تاثیرش در جامعه ایرانی و پارسی زبانان گرامی!
خویی،در شعر بلند گزاره هزاره که
خویی در باره فردوسی و ارزش کارش سروده شده است بارها به نظام ستمشاهی میتازد.
درواقع جنایات جمهوری اسلامی مبری کننده جنایات شاه و ساواک نیست. کافیست کتابها،
خاطرات و پژوهش های آن دوره را بخوانید تا عمق فاجعه در حکومت شاه را دریابید. اما
گاهی آدمها را مجبور میکنیم که بین این دو حکومت مقایسه کنند. مقایسه ای پاک بیربط.
مگر که موضوع قیاس از قبل مشخص باشد. خویی بیش از این درایت داشت که جنایات این
توجیه کننده جنایات آن دیگری نیست. کما اینکه بارها عبارت شهنشیخ یا شهنشه شیخ را
بکار میبرد. از این گذشته شخصیت و کارخویی وجوه دیگری هم دارد که بسی مهمتر از سوگیری
سیاسی اوست. فقط کتاب شعرچیست او برای یک عمر فعالیت کافی است. یا کتاب در جدال با
مدعی که آدم را یاد کتاب کنسرو فلسفه میاندازد. و یاد روشنفکران دوران جدید که
دلوز و گتاری و آلن بدیو و ژیژک وکسان دیگر را حفظ هستند اما واقعا نمیدانند کجا ایستاده
اند و برای برون رفت از این وضعیت چه باید کرد. درگیر مسائلی هستند که هیچ مشکلی
را حل نمیکند. حرافان پرمدعا. قضاوت در باره مردی که چهل سال از عمرش را در تبعید
گذراند آن هم در میان مهاجران ایرانی که خود ترکیبی نامتجانس هستند از سلطنت طلب
تا اقلیتی. کسی که تمام حسرتش کشیدن یک نفس بلند در ایران بود.و حتی برای این حسرت
استادش اخوان را واسطه کرد که نکردند و نشد. خویی مرد بزرگی بود. یادش گرامی باد.
۴ خرداد ۱۴۰۰
اسماعیل خویی درگذشت. حتی اگر هیچ شناختی
از خویی نمیداشتیم هم تنها نگاه کوتاهی به آنچه در مورد او و در رثای او در شبکههای
مجازی نوشته شدهاند نشان میدهد در مواجهه با خویی با تضادی روبهروییم. بسیاری
او را به عنوان دوست امیرپرویز پویان از بنیانگذاران چریکهای فدایی خلق، هوادار
همین سازمان، شاعر شعرهای مسلح مدافع جنبش مسلحانه علیه شاه و شیخ، شعرخوان پر شور
شبهای شعر گوته علیه دستگاه سانسور ستمشاهی، مدرس مارکسیست ماتریالیسم دیالکتیک و
عضو هیات دبیران کانون نویسندگان ایرانی که سعید سلطانپور عضو دیگر آن بود به یاد
آوردهاند. برخی از او در مقام شاعری پشیمان از گذشتهی انقلابی خویش، سرشکسته و
پوزشخواه از خاندان جلیل سلطنت و متنبه از حضور در "شورش ۵۷" تجلیل کردهاند. برخی هم غمگین
از دست دادن پدر یا دوستی مهربان شدهاند. ما را با دستهی سوم کاری نیست. آنها حق
دارند سوگوار و غمگین باشند. بحث بر سر تضادی آشتیناپذیر میان تصویر اول و دوم
است و نکتهی تکاندهنده آنکه اسماعیل خویی تا پایان عمر در برزخ این تضاد زندگی
کرد. از سویی همواره از دوست دوران جوانیاش امیرپرویز پویان به نیکی یاد کرد و از
سوی دیگر از کسانی به کرات پوزش خواست که دست خودشان یا جریان سیاسیای که از آن
دفاع میکردند به خون همان دوست دوران جوانی آغشته بود. به این ترتیب اسماعیل خویی
به تنهایی و در قامت یک فرد، تاریخ زنده و تلخ اضمحلال بود. کسی که در نفرت از جنایتکاران
حاکم به جنایتکاران ساقط درود میفرستاد، کسی که در کینه از جنایات هولناک اسلام
حکومتی انبوهی شعر عربستیزانه از خود بر جای گذاشت و در نهایت کسی که از همنشینی
و رفاقت با برجستهترین روشنفکران و شاعران عصر خودش، همنشین سالیتاک و طغرل
شبکهی مبتذل منوتو در جشن نوروز باستانی شد که تنها به خاطر رعایت وضعیت جسمیاش
از او نخواستند قری هم وسط میدان بدهد. کارل مارکس در مقدمهای که بر کتاب «کار و
سرمایه» اثر یوهان موست نوشت، تاکید کرده بود بهرغم آنچه از نظر مارکس خیانت به
جنبش کارگری و انقلابی آلمان و انترناسیونال بود، همچنان اثر «کار و سرمایه» اثری
ارزشمند و دقیق و در خدمت جنبش کمونیستی است. ما نیز در این تضاد اسماعیل خوییای
را به یاد میآوریم که در جوانیاش بود، پیش از اضمحلال ناامیدانه در نتیجهی شکست
انقلاب ۵۷ و سرکوب
خونین آن. و البته نیمهی دیگر او را فراموش نمیکنیم تا به یاد داشته باشیم
وفاداری به آرمانهای مردمی تضمینی نیست و هر کسی، ممکن است از نیمهی راه
بازگردد. ما از اسماعیل خویی در مقابل «اسماعیل خویی» دفاع میکنیم با شعری از او
که سروده بود: آنچه من میبینم ماندن دریاست رستن و از نو رستن است کشش شب به سوی
روز است گذرا بودن موج و گل و شبنم نیست گرچه ما میگذریم، راه میماند غم نیست
ماه گرفته
یادش به خیر
مادرکم می گفت:
- «خوب
از خوب هم که خوب تر بشود
شک باید کرد:
شاید به چیز دیگری آغشته است!»
اینجا نشسته ای
در شب
چون شب
که عطر تاریکش
از بوی گیسوی تو سرشته است
و با منی
همه چیزت با من است.
تنها ماه است
آن بالا
که نیست:
که دیگر نیست،
و حفره ی سیاهی از آن برجاست
که خوبی تو
در دهان وقیحش
گم
گشته ست.
(اسماعیل خویی)
متن این مقاله از سایت زمانه برگرفته شده است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر