ابوالفتح تک روستا، آشپز نوکرهای قلعه در احمدآبد بود. او درباره چالش خود با مصدق بر سر رشوه به یک پاسبان خاطرهی آموزندهای دارد که شرح آن تصویری روشنتر از خلوت فکری پیر احمدآبادی میدهد: «مرحوم آقا یک روز به من گفت مباشر نیامده، تو با ماشین یونجه ببر تهران. یونجه را بردیم و در سهراه آذری خالی کردیم.
ماشین را باید در
گاراژ میگذاشتیم، شب میخوابیدیم و فردا برمیگشتیم. یونجه را بردیم به گاراژی در
دوراهی قپان. سر سهراه عسگری چون عبور کامیون ممنوع بود، همیشه پاسبان ایستاده
بود و کامیونها را ۵ تومان جریمه میکرد. من روزی ۲
تومان حقوق میگرفتم. پاسبان جلوی ماشین را گرفت. گفتم آقا این ماشین دکتر مصدق است ها، گفت میدانم
ماشین دکتر مصدق است اما ما همیشه اینجا کامیون را جریمه میکنیم، بعد ماشین را میبرند
میگذارند در گاراژ. گفتم بیا ۲ تومان از من انعام بگیر ۳ تومان نگیر. پاسبان گفت ماشین
دکتر مصدق است ها، پوستمان را میکند، مسئولیتش را برعهده میگیری؟ گفتم بله، من
پیشش هستم، اونجوری هم نیست که شما فکر میکنید. ۲ تومان دادم و ماشین را در
گاراژ گذاشتیم و فردا ماشین را برداشتیم و آمدیم قلعه. صورتخرج را دادم و برگشتم،
هنوز بین راه بودم دیدم سیدعلیاکبر من را صدا میکند، گفت آقا شما را میخواهد.
رفتم پیش آقا، گفت در صورتخرج این دو تومان انعام پاسبان چیه؟ با خودم گفتم آقا
فورا فهمید من اینجا ۳ تومان برایش کار کردم. خوشبین شدم اینجا به من یک انعامی میدهد.
همیشه پول اتو کرده در پاکت انعام میداد، پول شکسته نمیداد. گفتم آقا من دم
پاسبان را دیدم، دو تومان دادم ۳ تومان ندادم. گفت جانم خیلی کار بدی
کردی. اشتباه کردی آقا، این چه کاری بود تو کردی؟ گفتم آقا کار بدی نکردم، ۳ تومان به نفع شما شده است.
گفت نه جانم میدانی چکار کردی؟ گفتم نه آقا نمیدانم. دیدم سیدهدایت که حقوق ما
را میداد آمد، آقا به او گفت پول داری؟ گفت بله آقا چقدر میخواهید، گفت ۱۰ تومان، بنویس به حساب
ابوالفتح از حسابش کم کن. گفتم آقا من رفتم کار انجام دادم، گفت تو این کار را
انجام دادی برای من؟ میدانی با پاسبان مملکت چکار کردی؟ شما قانون مملکت را نقض و
پاسبان مملکت، مجری قانون را دزد کردی. سه شب خوابم نمیبرد. گفتم آمدیم ۳ تومان برای آقا کار کنیم ۱۰ تومان جریمه شدیم. بعد از
دو سه روز آقا باز من را صدا کرد و گفت جانم من نمیتوانم این موضوع را هضم کنم؟
گفتم آقا ۱۰ تومان از حقوقم کم کردی، با آن سه تومان میشود ۱۳ تومان، میخواهید اصلا ۶۰ تومان حقوقم را ندهید. گفت
نه جانم این نیست تو خیلی کار بدی کردی. پاکتی گذاشت در جیب من، گفت این کرایهات،
میروی آن پاسبان را پیدا میکنی، ۳ تومان را میدهی و قبض جریمه را میگیری.
من نمیتوانم هضم کنم، آن پاسبان دزد میشود، امروز جلوی ماشین من، فردا جلوی ماشین
یکی دیگر. رفتم و پاسبان را دیدم، گفتم آقا ۳ تومان را داده بدهم به شما
و قبض را بگیرم. پاسبان گفت نگفتم به تو. قبض را آوردم و دادم بدهند به آقا. دکتر
مصدق من را خواست و گفت بله جانم، این پاسبان میفهمد مملکت قانون دارد، جای دزدی
نیست. چند روز بعد که آشپز آقا، حاج حسن نیامده بود، آقا گفت که غذا را باید شما
بپزید. غذا را پختم و برایشان فرستادم، دوباره من را خواست. گفتم دیگر چی شده؟
وقتش هست دیگر کل حقوقم را بگیرد از من. دکتر مصدق گفت غذا را شما پختید؟ گفتم بله
مگر شما نگفتید این غذا را بپزیم؟ گفت بارکالله، آفرین غذای بسیار عالی است. پاکتی
به من داد گفت این هم انعامت. باز کردم دیدم ۱۰ تومان انعام داده، همان پول
را به من برگرداند.»
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر