شیخ ابو سعید ابوالخیر و اسرار حق

 

حکایت:  روزی یکی بنزديك شیخ ما آمد و گفت ای شیخ ! آمده‌ام تا از اسرار حق چیزی با من بگویی . شیخ گفت باز گرد تا فردا بامداد و فردا باز آی. آن مرد برفت . شیخ بفرمود تا آن روز موشی بگرفتند و در حقه کردند و سر آن حقه را محکم کردند. دیگر روز آن مرد باز آمد و گفت آنچه وعده کرده ای بگوی . شیخ بفرمود تا آن حقه را بوی دادند، و گفت زینهار تا سر این حقه بازنکنی! آن مرد آن حقه را بستد و برفت . چون بخانه رفت سودای آنش بگرفت که آیا درین حقه چه سر است؟ بسیار جهد کرد  تاخویشتن نگاه دارد. صبرش نبود سر حقه باز کرد. موش بیرون جست و برفت . آن مرد پیش شیخ آمد و گفت ای شیخ ! من از تو سر خدای خواستم تو موشی در حقه کردی و بمن دادی . شیخ گفت ای درویش! ما موشی در حقه بتو دادیم تو پنهان نتوانستی داشت خویش رابحق تعالی چون توانی نگاه داشت؛ و سر حق را با تو چون گویم که نگاه نتوانی داشت.

حکایت:  شیخ مارا گفتند که فلان کس بر روی آب میرود . گفت سهل است چغزی و صعوه ای نیز بر روی آب میرود . گفتند:  فلان کس در هوا  میپرد گفت: زغن و مگس نیز در هوا میبرد . گفتند:  فلان کس در يك لحظه از شهری به شهری میرود. شیخ گفت: شبطان نیز در یك نفس از مشرق به مغرب میرود. این چنین چیزها را چندان قیمتی نیست. مرد آن بود که در میان خلق بنشیند و برخیزد و بخورد و بخسبد و بخرد و بفروشد و در بازار در میان خلق سند و داد کند و زن خواهد و با خلق در آمیزد و يك لحظه از خدای غافل نباشد.

برگرفته از کتاب اسرار التوحید شیخ ابوسعید ابوالخیر

تصحیح محمدرضا شفیعی کدکنی


اشتراک:

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

پربیننده‌ترین مطالب

Featured Post

۲مرداد ۱۳۷۹ درگذشت احمد شاملو شاعر شاعران خورشید درخشان آسمان ادب ایران

  احمد شاملو ( ۲۱ آذر ۱۳۰۴ – ۲ مرداد ۱۳۷۹) متخلص به الف. بامداد و الف. صبح، شاعر، فیلم‌ساز، روزنامه‌نگار، پژوهشگر، مترجم، فرهنگ‌نویس و از ...

Advertisement

Main Ad

بايگانی وبلاگ

جدیدترین مطالب