حاج سیاح در برگشت از سفر به دور جهان در سفر نامه خود نوشت:
جماعت عمامه بهسر همه جا
را پر کردهاند و همه مقامات را صاحب شدهاند. کسی نمیداند کداميک از آنها فهم و
سواد دارد و کدام ندارد. همه نام آيتالله و حجتالاسلام و شيخ و ملا دارند، و
کارشان اين است که به اسم شريعت هر چه میخواهند بکنند و جلوِ هر چه را که نمیخواهند
بگيرند. تکفير میکنند. معامله بهشت و جهنم میکنند. کسی جرأت ندارد بگويد آقا دروغ میگويد، زيرا بيرق
واشريعتا بلند میشود. به آنها ايراد میگيری، میگويند ايراد به مجتهد جايز
نيست. تکذيب میکنی، مثل اين است که خدا و پيغمبر را تکذيب کردهای. به هيچ آخوند
گردن كلفتی نمیتوان گفت که مجتهد نيست يا عادل نيست، زيرا جمعی قلچماق پشت سرش
دارد که هرچه بگويد میکنند.
و اما مردم، گرد اندوه بر روی همه نشسته. رنگها زرد، بدنها لاغر، لباسها
کثيف، لبها آويخته، چشمها بر زمين. گويا خرمی و نشاط از اين مملکت بار بسته است
و به غير از نوحه و گريه چيزی نمانده است. آنچه از اسلام باقی است زيارت رفتن و
نماز جمعه خواندن و نعشکشی است.»
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر