از عجایب این بود که قلم و دوات مرتبی نداشت و بارها شد که با سر سوخته کبریت چیزی نوشت و یادداشت کرد. خدا میداند چند بار دیدم که در پی مداد خود میگردد و هرگز به یاد نمیآورد آن را کجا گذاشته است. روی هر کاغذ پارهای که مییافت یادداشت میکرد. مکرر روی پاکت شیرینی یا میوه و روی کاغذ پارهای که سیگار در آن پیچیده بودند در حضور من چیزی مینوشت. گاهی قوطی خالی کبریت را پاره میکرد و روی چوب سفید آن یادداشتی میکرد.
برگرفته از کتاب: خاطرات ادبی و سیاسی و جوانی
نویسنده: سعید نفیسی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر