لطیفه: موسی چون در کوه طور خود را هم سخن با خدا دید و کوه از عزت خداوند دارای عقیق شد! موسی را نظر با خود آمد که چون من کیست؟ که خدای بی واسطه با من سخن گوید! و کوه قدمگاه من عقیق گردد!
ندا آمد ای موسی به چپ
و راست خود بنگر همه کوهها را عقیق و مردانی بر هر کوهی چون خود، خواهی دید! موسی
چون چنین دید به زبان حال گفت:
پنداشتمت که تو مرا یک
تنهای کی دانستم کهاشنای همهای؟
لطیفه: درویشی را دیدند با خدای خویش رازی داشت
و میگفت: خدایا مرا به دوستی بپسند. اگر سزاوار دوستی نیستم مرا به بندگی بپسند
اگرسزاوار بندگی نیستم خدایا مرا به سگی بپسند!!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر