هنر خوشنویسی، ادبیات و تاریخ ایران و مقالات سیاسی

کبک دری تو شاهد بی‌گناهی من باش


 فرهاد میرزا علاوه بر شاهزاده قاجار،‌ مرد مقتدر و اهل فضل و ادب و شعر بود. در علوم دینی و فقه و اصول نیز به مرحله اجتهاد رسیده خود را هم از جهت استنباط فقهی و هم از جهت مقاوم و قدرتی که داشت مجاز به اجرای احکام شرعی می‌دانست. زمانی که ولایت فارس را داشت یک شاهزاده‌ی متشخص دیگری از بنی اعمام به شیراز آمده بود. سفره‌ی مفصلی که به افتخار مهمان جدید، مجلل هم شده بود گسترده بودند و شاهزاده معتمد‌الدوله مهمان را دست راست خود بالای سفره جا داده بود. از جمله مأکولات مفصلی که پیشخدمت‌ها جلوی مهمان آوردند یک خوراک شکار تازه بود. صاحب مجلس به مهمان میگوید از این کبک دری میل بفرمایید که بسیار لذیذ است. شاهزاده مهمان، بی‌اختیار، مختصر حرکت و خنده‌ای می‌کند. معتمدالدوله به تصور اینکه قصور خدمت یا ناشی‌گری از نوکران سر زده یا وضع مضحکی در مجلس مشاهده شده باشد،‌ علت خنده مهمان محترم را سؤال می‌کند. مهمان می‌گوید حضرت والا! چیزی نبود. ولی همین استنکاف مهمان او را  که شاید شاهزاده‌ی مغرور و لجوج هم بوده است به کنجکاوی و اصرار بیشتر وا می‌دارد. بالاخره شاهزده مهمان تسلیم می‌شود. می‌گوید عمر حضرت والا دراز باد. در ایام جوانی که عشق به شکار و سواری و اسب زیبایی داشتم روزی که در کوه و کمره‌‌های ...( مثلا جاجرود)  در آن هوای خوب با نشاط و نفس جوانی چند فرسخی از چادر و خرگاه سلطنتی و از نوکرها دور شده به این طرف و آن طرف عقب شکار می‌تاختم. خیلی از آدم و آبادی دور افتاده بودم. اما تصادفا خارکنی را در نزدیکم دیدم. خارکن هم با ‌انکه مرا دید ولی مجددا به کار خود مشغول شده اعتنایی به سر و وضع و مقام و منصب من نکرد و سلامی نداد. این بی اعتنایی و بی ادبی به غرور جوانی شاهزادگی من خیلی سنگین آمد. بر او پرخاش کردم. جواب تندی به من داد. رگ غیرتم به جوش آمد. در آنجا او بود و من. نه کسی از آنجا می‌گذشت و نه کسی از گذار من خبردار می‌شد. دست به ماشه تفنگ گذاشته جابه‌جا گلوله در شکمش خالی کردم. در حالی که پیرمرد بدبخت جان میداد و به من نگاه می‌کرد، کبکی از بالای سرمان پر زد. رو به آن مرغ کرده گفت: کبک دری تو شاهد بی‌گناهی من باش... من خنده‌ام گرفت و گفتم احمق مگر کبک دری فهم دارد و می‌تواند شهادت بدهد!؟ رکاب به اسب زده از آنجا دور شدم و دیگر خبری نشد. حال که این خوراک کبک دری را دیدم به یاد حماقت پیرمرد افتاده خنده‌ام گرفت...

اشتراک:

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

پربیننده‌ترین مطالب

Featured Post

۲مرداد ۱۳۷۹ درگذشت احمد شاملو شاعر شاعران خورشید درخشان آسمان ادب ایران

  احمد شاملو ( ۲۱ آذر ۱۳۰۴ – ۲ مرداد ۱۳۷۹) متخلص به الف. بامداد و الف. صبح، شاعر، فیلم‌ساز، روزنامه‌نگار، پژوهشگر، مترجم، فرهنگ‌نویس و از ...

Advertisement

Main Ad

بايگانی وبلاگ

جدیدترین مطالب